تابستان است هوا خیلی گرمه من و دوستانم در راه خانه هستیم از کلاس زبان به خانه می رویم ما در راه خانه تصمیم گرفتیم که دوباره همدیگر را ملاقات کنیم همه لباس مان را عوض کردیم و بیرون آمدیم وبه همدیگر سلامی دوباره کردیم تصمیم گرفتیم که یکی از دوستمان را به مغازه بفرستیم تا برایمان بستنی یخی بخرد دوستمان رفت تا برایمان بستنی یخی بخرد
مانشستیم وهریک درباره ی طعمی که دوست دارد حرف زدیم یکی گفت من دوست دارم دریک جای گرم در طبیعت زیر سایه ی درخت بستنی یخی بخورم من واقعا نمی توانم طعم بستنی یخی را فراموش کنم واقعا ادم را به بهشت می ر ساند وهر تکه اش بدن مارا خنک خنک می کند وبالاخره دوستمان رسید وهمه از خوشحالی داد می زدند